یک داستان 18+
مردی توی کوپه قطار با یک خانم غریبه همسفر بوده.. شب خانمه میره تخت بالایی میخوابه و مرده تخت پایینی.. نصفه شبخانمه میگه: سردمه، کاش شما میتونستی میرفتی از مأمور قطار برام پتو میگرفتی.. مرده میگه: میخوای خانم امشب فرض کنیم زن و شوهر هستیم تا هردومون گرم شیم؟ خانمه که همچین بگی نگی از پیشنهاد بدش نیومده بوده میگه: باشه حاضرم.. مرده میگه: پس پاشو خودت برو پتو بگیر، برای منم یه چایی بیار.. شادی روح آدم منحرف صلوات….
اون 18+ هم دمای هوا بود
خجــــــالــــت بـکـــــش…
تسبیحمو بکنم تو چشت؟؟؟
مناااافق…
لابد از یارانه هم انصراف ندا
نظرات شما عزیزان:
اگــــه عشقــــت..یهــــــویــــی ... بی دلیــــل ...بگه نگـــــو ...بگه نمیخــــــــــوام ... بگـــه باهـــات قهـــــــرم ...بگـــــه دوســتـــت نـــــدارم ... بگــه بســــه دیگــــه ...بگــه بــــــــــــــــــــــرو ...همــــه اینا حرفـــه زبونشــــــــه،..! حـــــــــــرف دلــــــش نیس ... !اون دلـــــــش فقـــط یه بغــــل میخــــواد ...!یــــه بغــــــــــــل محکـــــــم عاشقانــــــــه ...!
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان love و آدرس maybelover.loxblog.com
لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.