قصه این بود شبی از میان این همه شب در اسمان تاریک و پهناور سیاهی گوش تا گوش ستاره بود و ستاره,
ستاره هایی که میدرخشیدند گویی معشوقه شان را پس از سال ها در کوچه باغ اناری دیده اند و
از فرط خوشحالی در پوست خود نمیگنجند لحظه به لحظه انتظار فروپاشی این عاشق را میکشیدم
غافل از اینکه عشق جاذبه است نه دافعه
در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هاییکه فقط پاهایم را از من گرفت درحالیکه گویی ایستاده بودم ،
چه غصه هاییکه فقط باعث سپیدی مویم شد در حالیکه قصه ای کودکانه بیش نبود ،دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود
و اگر نه نمیشود "به همین سادگی "کاش نه میدویدم و نه غصه میخوردم فقط او را میخواندم .
دخـتره داشـت تـو کـافه کـاپـوچینـو میخـورد ، یـه پسـره اومـد یـه کـاغذ تـا شـده انـداخت رو میـزش و رفـت !!
دخـتره خیـلی بـا خودش کلـنجار رفـت کـه کـاغذ ُ بـرداره یـا نـه ، آخـر برداشـت و گـذاشـت لـای دفـترش .
شب تـو اتـاقـش از خـودش پـرسید : آیـا ایـن پسـر میـتونه آغـاز راه خـوشبـختی مـن بـاشه ؟
بـالـا خـره دل بـه دریـا زد و کـاغذ ُ بـاز کـرد و بـا کمـال تعجـب دیـد کـه روی کـاغذ بـا خـط زیبـا نوشتـه شـده :
.
.
کـاپـوچیـنو رو بـا نـی نـمی خـورن بـزغـاله :|
"عـاشـقـانـه ای کـوتـاه"
پـیـش از مـهـمـونـی رفـتـن ی سـَرَک تـو اتـاق مـعـشـوقـه تـون بـکـشـیـد
تـو دنـیـای خـودشـه
کـیـفـشـو خـالـی کـرده رو زمـیـن
مـرتـبـش مـی کـنـه
کـاکـائـویی کـه روز قـبـل بـهـش دادی رو پـیـدا مـی کـنـه و مـیخـوره
قـول مـیدم صـحـنـه ی دیـدنـی ای بـاشـه ..
خونه یه گودزیلا داریم دو روز با باباش قهر بود چون تبلت مورد علاقه اش رو نخریده بود آخرسر هم باباهه مجبور شد رفت عوض کرد....
والا ما داییمون روز تولدمون یه از این عروسکا که فشار میدی صدا میده برامون آورد تا هفت سالگی اگه حرف اسباب بازی میزدیم بابای خوبمون اونو میکرد تو دهنمون میگفت مگه این چیه؟؟بعد هفت سالگی هم حرف میزدیم با حرف های(تو دیگه بزرگ شدی/دیگه باید به فکر درست باشی/از این به بعد باید یه برنامه ریزی منظم واسه کنکور داشته باشی و...)خرمون میکردن...اصن ی وضعی...دهه هفتادی ها هم یه جاهایی حقشون ضایع شدا..
یه جا خونده بودم که اگر در زمان طلوع خورشید و غروب خورشید به چشمای گربه زل بزنی اونوخ بدشانسی بزرگی میاری...
عاقا از اونجایی که من خعلی محقق تشریف دارم...
نزدیکای غروب رفتم خیابون و از شانس یه گربه دیدم....
همینجوری زل زدم تو چشاش...
منننننتتتتظرررررر بد شانسی بودم که یه ماشینیه از رو گربه رد شد و بدبختو تبدیل به لواشک کرد....
الان یه 2ماهی میشه زیاد به چیزی نگاه نمیکنم.....
عایا این از اثرات گرانی بنزین است؟
عایا اثرات تحریما هنوز در هوا معلق است؟
عایا سبد کالا یک رویاست؟
عایا من ادم خواهم شد؟عایا این عایاها جوابی خواهند داشت؟
عایا به نظردادن اعتقاد داری یا بیام نگات کنم؟؟؟؟؟
گنجشکی به خدا گفت؟
لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم سر پناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تورا گرفته بودم؟...
خدا درجواب گفت:
ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تواز کمین مار پر گشودی.
چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم
و
تو ندانسته به دشمنیم برخواستی
اگــــه عشقــــت..یهــــــویــــی ... بی دلیــــل ...بگه نگـــــو ...بگه نمیخــــــــــوام ... بگـــه باهـــات قهـــــــرم ...بگـــــه دوســتـــت نـــــدارم ... بگــه بســــه دیگــــه ...بگــه بــــــــــــــــــــــرو ...همــــه اینا حرفـــه زبونشــــــــه،..! حـــــــــــرف دلــــــش نیس ... !اون دلـــــــش فقـــط یه بغــــل میخــــواد ...!یــــه بغــــــــــــل محکـــــــم عاشقانــــــــه ...!
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان love و آدرس maybelover.loxblog.com
لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.